پس از اين خواب،دوباره به حرم مطهّر مشرّف مى شود و عرضه میدارد:
زندگى من اينجا پريشان و نابسامان است شما مرا به هندوستان حواله میدهيد!!
بار ديگر حضرت را خواب مىبيند كه مىفرمايد:سخن همان است كه گفتم،اگر در جوار ما با اين اوضاع مىتوانى استقامت ورزى اقامت كن،اگر نمىتوانى بايد به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان راجه را سراغ بگيرى و به او بگويى:
به آسمان رود و كار آفتاب كند
پس از بيدار شدن و شب را به صبح رساندن،كتابها و لوازم مختصرى كه داشته به فروش مىرساند و اهل خير هم با او مساعدت مى كنند تا خود را به هندوستان مىرساند و در شهر حيدرآباد سراغ خانه آن راجه را مى گيرد.مردم از اين كه طلبه اى فقير با چنان مردى ثروتمند و متمكن قصد ملاقات دارد،تعجّب مى كنند.
وقتى به در خانه آن راجه مى رسد در مى زند،چون در را باز مىكنند مىبيند شخصى از پله هاى عمارت به زير آمد،طلبه وقتى با او روبرو مى شود مى گويد:
به آسمان رود و كار آفتاب كند
فوراً راجه پيشخدمت هايش را صدا مى زند و مى گويد:اين طلبه را به داخل عمارت راهنمايى كنيد و پس از پذيرايى از او تا رفع خستگی اش وى را به حمام ببريد و او را با لباس هاى فاخر و گران قيمت بپوشانيد.
مراسم به صورتى نيكو انجام گرفت و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذيرايى شد.فردا محترمين شهر از طبقات مختلف چون اعيان و تجّار و علما وارد شدند و هر كدام در آن سالن پرزينت در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند.
طلبه فقير از شخصى كه كنار دستش بود،پرسيد:چه خبر است؟
گفت: مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است.
پيش خود گفت: وقتى به اين خانواده وارد شدم كه وسايل عيش براى آنان آماده است.
هنگامى كه مجلس آراسته شد،راجه به سالن درآمد.همه به احترامش از جاى برخاستند و او نيز پس از احترام به مهمانان در جاى ويژه خود نشست.
آنگاه رو به اهل مجلس كرد و گفت:آقايان من نصف ثروت خود را كه بالغ بر فلان مبلغ میشود از نقد و مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثيه به اين طلبه كه تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه كردم و همه مىدانيد كه اولاد من منحصر به دو دختر است،يكى از آنها را هم كه از ديگرى زيباتر است براى او عقد مىبندم،و شما اى عالمان دين، هماكنون صيغه عقد را جارى كنيد.
چون صيغه جارى شد طلبه كه در دريايى از شگفتى و حيرت فرو رفته بود،پرسيد:شرح اين داستان چيست؟
راجه گفت:
من چند سال قبل قصد كردم در مدح اميرالمؤمنين عليه السلام شعرى بگويم،يک مصراع گفتم و نتوانستم مصراع ديگر را بگويم،به شعراى فارسىزبان هندوستان مراجعه كردم،مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود.به شعراى ايران مراجعه كردم،مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمى زد.پيش خود گفتم حتماً شعر من منظور نظر كيميا اثر اميرالمؤمنين عليه السلام قرار نگرفته است،لذا با خود نذر كردم اگر كسى پيدا شود و مصراع دوم اين شعر را به صورتى مطلوب بگويد،نصف دارايى ام را به او ببخشم و دختر زيباتر خود را به عقد او در آورم.
شما آمديد و مصراع دوم را گفتيد،ديدم از هر جهت اين مصراع شما درست و كامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است.
طلبه گفت: مصراع اول چه بود؟ راجه گفت:
من گفته بودم:
به ذرّه گر نظر لطف بوتـراب كند
طلبه گفت:
مصراع دوم از من نيست،بلكه لطف خود اميرالمؤمنين عليه السلام است.
راجه سجده شكر كرد و خواند:
به ذرّه گر نظر لطف بوتراب كند
به آسمان رود و كار آفتاب كند
وقتى نظر كيميا اثر حضرت مولا،فقير نيازمندى را اينگونه به ثروت و جاه و جلال برساند،نتيجه نظر حق در حقّ عبد چه خواهد كرد؟
معبود من و سرور من،مرا به تكاليف شرعى و وظايف دينى مكلّف و موظّف نمودى ولى من(به جاى انجام آن تكاليف)از هواى نفسم پيروى كردم،و (دراين زمينه) از آرايشگرى دشمنم (يعنى هواى نفس كه همه بدىها و گناهان را درنظرم مىآراست تا انجامش بر من آسان باشد)خود را نگهبانى نكردم،پس مرا به خواهش دل فريفت و آن دشمن را قضا و حكم تو (كه بر آزادى و اختيارم جريان يافته بود) كمک داد،پس به سبب آن قضا و حكمى كه بر من جريان يافت از بخشى از حدود تو تجاوز كردم،و با برخى از فرمانهايت مخالفت نمودم.(معبود و سرور من،) براى تو نسبت به من در همه اين امور (جهت محكوميّت من در دنيا و آخرت)حجت و برهان قاطع دارى و براى من در آنچه آزادى و اختيارم كه آن را به دست هواى نفس سپردم به من جريان داده است و حكم و آزمايشت مرا به آن ملزم نموده است هيچ حجّت و برهانى ندارم.
:: موضوعات مرتبط:
مطالب مذهبی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 714
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0